از آن زمان همیشه یکی از دغدغه های مهم فکری من همانا بررسی و روشن نمودن این موضوع بوده و هست.
تا اینکه این سعادت دست داد که به عنوان تحقیق درس آموزش قرآن در دانشگاه در این مورد مطالعه نموده و بنویسم.
تاريخ زندگي بشر از بدو خلقت گرفته تا امروز كه بشريت به دوران باصطلاح پست مدرنيسم گام نهاده همواره با مسأله و مشكل جنگ دست به گريبان بوده و هست. بشر از روزي كه پا روي اين كره خاكي گذاشته، يعني از زمان هابيل و قابيل گرفته تا امروز كه شريعت خود را در بالاترين مرحله مدنيت احساس ميكند هيچوقت از جنگ و خونريزي، قتل و كشتار فارغ نبوده است.
در اندیشه های غربی ها و نظرات آنها این موضوع بیشتر خود نمایی میکند. هراكليتوس حكيم نامدار يونان باستان گفته است: جنگ در عالم ضروري است و همواره كشمكش اجزاء عالم را با هم سازش و وفق ميدهد و اضداد براي يكديگر لازمند. او گفته است: جنگ پدر همه چيز است و بذر ترقي را خلق ميكند و يا نيچه جنگ را عصاره تمدن ميدانست و هگل اعتقاد داشت كه جنگ سرنوشت عالم را تعيين ميكند.
همین اندیشه ها سبب شده که با مطالعه تاریخ در یابیم که مهمترین و بزرگترین جنگها آنهایی بودند که غربی ها خصوصاً مسیحیان _همانها که مسیح را پیام آور صلح میدانند_ شروع کرده یا به آن دامن زده اند.
جنگهاي صليبي در قرون وسطي كه 2 قرن به درازا كشيد جنگهاي مذهبي و خانمان سوز مسيحيان در برابر يكديگر كه سي سال بين پروتستانها و كاتوليكها جريان داشت، جنگهاي امپراطوري عثماني، جنگهاي بينالملل اول و دوم، جنگهاي ويتنام، كره، اعراب و اسراييل، ايران و عراق، عراق و كويت، آمريكا و افغانستان، آمريكا و عراق و دهها جنگ كوچك و بزرگ ديگر در جاي جاي اين كره خاكي، حاكي از اندیشه های جنگ طلبانه غربیهاست.
امروز هم جنگ يكي از دل مشغولي هاي بشري و تهيه ابزار و لوازم جنگي يكي از مشغله هاي اصلي اوست، به گونهاي كه در برخي جوامع نظاميگري و به اصطلاح ميـليتاريسم از خصوصيات بارز و جزو برنامهها و سياست گذاريهاي اصلي زمامداران و دولتمردان است. در مجموع ما چه بخواهيم و چه نخواهيم مسئله و موضوع جنگ چه در عمل و چه در انديشه همواره بخشي از حيات بشر را به خود اختصاص داده است.
ديدگاه اسلام درمورد جنگ
يكي از مواردي كه در خصوص سياست جهاني اسلام و رفتار حكومت اسلامي در عرصه جهاني، غربيها و مستشرقين بسيار به آن پرداختهاند اين ادعا و اتهام است كه اسلام دين جنگ و زور و قهر و غلبه است و اسلام جز با زبان شمشير گسترش نيافته و جز به زبان زور صحبت نميكند.
شيخ محمدعبده ميگويد:
اكثر افراد چنين استدلال ميكنند كه مسلمانان هنگامي كه منطقهاي را فتح ميكردند با يك دست قرآن و با دست ديگر با شمشير با مغلوبين مواجه ميشدند و ابتدا قرآن را به آنها عرضه ميكردند. حال اينكه اين مطالب بهتان عظيمي است كه به اسلام و مسلمانان نسبت دادهاند. اسلام فقط در موردي كاربرد شمشير را مجاز ميداند كه در مقابل يك دشمن آشكار قرار گيرد و اين وضع او را مجبور سازد كه از خود دفاع كند.
شيخ محمدشلتوت ميگويد:
در قرآن كريم حتي يك آيه هم نميتوان يافت كه دلالت يا اشارت به اين داشته باشد كه بايد به جنگ برخاست و با كشتار مردم را مجبور كرد به اسلام بگرويد و به اكراه ايمان آورند. در قرآن به صراحت آمده است: در دين اكراه و اجبار وجود ندارد و رسالت رسول گرامي اسلام را جز ابلاغ پيام چيز ديگري تعيين نميكند. سيره رسول گرامي به وضوح نشان ميدهد كه حضرت هرگز براي دعوت به اسلام دست به جنگ نزدهاند و در جنگهايي هم كه كفار بر ايشان تحميل ميكردند از همه امكاناتي براي پرهيز ازخونريزي سود ميجستند.
علت اين كه اين تهمتها و بهتانها را به اسلام ميزدند اين است كه آمدهاند اسلام را با مسيحيت مقايسه كردهاند. شهيد استاد مطهري در كتاب جهاد در اين زمينه بحث مستدلي دارد. او ميگويد: يكي از مواردي كه مسيحيت به آن افتخار ميكند اين است كه ميگويند در مسيحيت هيچ نامي از جنگ برده نشده است. اما ما ميگوييم اسلام اين افتخار را دارد كه قانون جهاد دارد. مسيحيت كه جهاد ندارد براي اين است كه جامعه و قانون و تشكيلات اجتماعي ندارد، تا قانون جهاد داشته باشد. مسيحيت يك سلسله نصايح و دستورات اخلاقي دارد نظير اينكه راست بگوييد، دروغ نگوييد، مال مردم را نخوريد و… كه اين ديگر جهاد نميخواهد، اما اسلام ديني است كه وظيفه و تعهد خود را اين ميداند كه يك جامعه، دولت و حكومت تشكيل ميدهد و رسالتش اصلاح جهان است. چنين ديني نميتواند بيتفاوت باشد و نميتواند قانون جهاد و دولتش ارزش نداشته باشد. اسلام دايرهاش وسيع بوده و تمام شئون زندگي بشر را زيرنظر داشته و نميتواند قانون جهاد نداشته باشد.
مسأله دوم اينكه اسلام شرايط جنگ را معين كرده است. به اجماع مفسرين آياتي كه در قرآن راجع به تشريع جهاد آمده است آيات 38-41 سوره حج است، اين آيات براي اولين بار در سال دوم هجرت نازل شدند.
ميفرمايد:
ان الله يدافع عن الذين امنوا ان الله لايحب كل خوان كفور. اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير. الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيراً و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز. الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلوه و اتوالزكوه و امرو بالمعروف و نهو عن المنكر و لله عاقبه الامور.
(خداوند مومنان را از هر مكر و شر و دشمن نگاه ميدارد كه خدا هرگز خيانتكار ناسپاس را دوست نميدارد. رخصت جنگ به مومنان كه ديگران با آنها كارزار ميكنند داده شد. زيرا آنها از دشمن ستم كشيدند و خدا بر ياري آنها قادر است.
آن مومناني كه به ظلم كفار به ناحق از خانهاشان آواره شده و جز آنكه ميگفتند: پروردگار ما، خداي يكتاست جرمي نداشتند و اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع شر بعضي از مردم را به بعض ديگر نكند همانا صومعهها و و دير و مساجدي كه در آنها نماز و ذكر خدا بسيار ميشود همه خراب و ويران ميشد و هركه خدا را ياري كند البته خدا او را ياري خواهد كرد. كه خدا را منتهاي اقتدار و توانائيست. آنان كه خدا را ياري ميكنند، آنهايي هستند كه اگر در روي زمين به آنان اقتدار و تمكين دهيم نماز به پا ميدارند و زكات به مستحقان ميدهند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند. ميدانند كه عاقبت كارها بدست خداست).
هدف و رسالت نهايي اسلام ايجاد يك حكومت واحد جهاني مبتني بر جهانبيني و انديشهسياسي اسلام است. اسلام همان گونه كه هدف را مشخص و تعيين كرده يك سلسله اصول، قواعد و شيوهها و احكامي را هم براي رسيدن به اين هدف مقرر كرده است كه بدون رعايت آنها اين هدف محقق نميشود. يكي از اين اصول اساسي، سياست جهاني اسلام، جهاد فيسبيل الله است. اسلام ميگويد: در حالي كه اساس و مبناي سياست جهاني اسلام بر دعوت و تبليغ باشد خصوصيات اسلاميش استوار است گاهي هم لازم مي شد كه يك مسلمان براي رسيدن به هدف جهاني خودش به جنگ بدهد و وارد كارزار شود.
از مجموع آنچه كه علم واژهشناسي و عالمان لغت شناس درباره جهاد ميگويند نتيجه ميگيريم كه واژه جهاد از نظر لغوي يا از ريشه جُهد به معاني وسعت، قدرت، توان و طاقت و يا از جَهد است.
هرگاه جهاد از ريشه جُهد به معني سختي و مشقت گرفته شده باشد، بدانيم در آن صورت مجاهد به كسي ميگويند كه هر آنچه را كه از قدرت و توان و طاقت و نيرو به كف دارد تا آخرين حد وسعت و امكاناتش در راه هدف خود بكار گيرد. و اگر جهاد را از ريشه جَهد در نظر بگيريم در رابطه با آن مجاهد كسي را گويند كه با طيب خاطر در فراخناي دشواريها و مشكلات گام بگذارد و براي رسيدن به اهداف خود، در سنگلاخ هستي پيش تازد و سرافرازي خود را در عرصه پيكارها جستجو كند.
واژه جهاد از نظر شرعي يعني از اين نظر كه در قرآن و احاديث آمده است نيز به دو صورت قابل بررسي است: هرگاه اين واژه را از ريشه اول(جُهد) بگيريم معني آن چنين خواهد بود سعي و كوشش با صرف مال و ثروت و جان و بكار گرفتن تمام امكانات و اگر از ريشه دوم (جَهد) بگيريم چنين معني ميدهد: گذشتن از مال و جان و صرف تمام نيروها و تحمل سختيها در راه رسيدن به هدف و مقصود.
در هر دو صورت و با در نظر داشتن هر كدام از اين دو ريشه لغوي معني جهاد از لحاظ شرعي اين است كه انسان با گذشتن از جان و مال خويش در راه بهتري توحيد و كلمه اسلام و پايداري رسالت اسلامي و اقامه شعائر ايمان و برافراشتن پرچم دين الهي با تمامي امكانات خود تلاش و مبارزه كند.
از قرآن كريم به صورتهاي گوناگون و در موارد متعدد از واژه جهاد و كلمات هم خانواده آن نام برده شده و روي آن سخت تاكيد گرديده است براي پي بردن به اهميت مسأله جهاد از راه مقايسه ميان آن و موضوعات ديگر لازم است در اين نكته دقت كنيم كه در قرآن مجموعاً 71بار از صلوه (نماز) 33بار از زكات، 12بار از صوم(روزه)، 11بار از حج و 12بار از تطهير و تطهر ياد شده است و در قرآن كريم در 33مورد از جهاد نامبرده و از مجاهدان تمجيد كرده و متخلفان از جهاد را مورد نكوهش و انتقاد قرار داده و در 38مورد از پيكار و قتال در راه خدا ياد كرده و پيروان اين راه را استوار و مخالفان و متخلفان آن را نكوهش كرده است و نيز آيات بسيار ديگري هست كه معني و مفهوم آن بر عظمت و برتري و فضيلت جهاد و پيكار در راه خدا گواهي ميدهد.
نهج البلاغه فرزند قرآن است و مجموعهاي است از معارف اسلامي و راه و رسم زندگي و شناخت خدا و انسان و جهان و حقايق آفرينش كه از زبان مولي الموحدين حضرت علي عليه السلام جاري شده است كه از آغاز طلوع اسلام تا روز شهادتش مرد جهاد بوده و هميشه در ميدانها حضور داشته به غير از چند سالي، خانهنشين بوده است، علي مرد جنگ است و نهج البلاغه كتاب جنگ.
در بررسي مطالب نهج البلاغه ملاحظه ميشود كه يكي از اساسيترين و مهمترين مسائلي كه در كلمات و سخنان عميق و گهربار علي بن ابيطالب عليهالسلام از آن بسيار سخن رفته مسأله جهاد است. اين بررسي نشان ميدهد كه در 32مورد در نهج البلاغه نام جهاد و مشتقات اين واژه برده شده و از مجاهدين راه خدا و اسلام تمجيد و ستايش فراوان به عمل آمده است. البته در همين مواردي كه مجاهدين مورد تمجيد واقع شدهاند در مقابل سيل نكوهش و رگبار تند انتقاد از زبان گويا و كلام اميرالمومنين نسبت به كاهلان و سستيكنندگان و كساني كه بر جاي خود به سنگيني مينشيند و رفتن به ميدان جنگ و جهاد بر ايشان سنگين و دشوار است و «قاعدين از جهاد» هستند و نيز نسبت به كساني كه با قاعدين و بر جاي نشستگان همگام شدهاند و با آنها همدلي و هم صدايي ميكنند ديده ميشود.
جهاد را علي عليه السلام دروازهاي ميداند از جنت.
فان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخامسه اوليائه.
(هر آينه جهاد دري است از درهاي بهشت كه خداوند آن را به روي خواص دوستان خود گشوده است. (خطبه 27نهج البلاغه))
بنابراين يكي از اصول اساسي سياست جهاني اسلام جهاد فيسبيل الله است. اسلام ميگويد در حالي كه اساس و مبناي سياست جهاني اسلام بر دعوت و تبليغ با همه خصوصيات اسلاميش استوار است گاهي هم لازم ميشود كه يك مسلمان براي رسيدن به هدف جهاني خودش به جنگ برود و وارد كارزار شود
صلح
صلح و فطرت بشري
گرچه حالت ستيزهگري و جنگ در ميان انسانها از يك سلسله احساسات سركش دروني سرچشمه ميگيرد. و غريزه حب ذات در زمينهسازي جنگ و به وجود آمدن حالت ستيزهگري نقش اساسي ايفا ميكنند اما نبايد از اين نكته غافل شد كه ارتباط عارضه جنگ با غرايز انساني تنها در صورت افراط در بهرهبرداري از غرايز قابل قبول است از اين رو اگر ما عوامل دروني و علل رواني بديل جنگ را در انسان جستجو نماييم بايد انگشت روي حالت رواني عارضي و اصطلاح غرايز ثانوي كه حالت افراط و تفريط در بهرهبرداري از غرايز اوليه است بگذاريم قابل انكار نيست كه مقتضاي فطرت و طبيعت انسان در مناسبات و روابطي كه در ميادين مختلف اجتماعي و سياسي با همنوعان خود پيدا ميكند با قطع نظر از علل و عوامل خارجي، حالت همزيستي و صلح ميباشد و اين حالت فطري و طبيعي با سجاياي نيك و خصايص و ملكات اكتسابي و پسنديده انساني نيز پيوندي بس عميق و غيرقابل تفكيك دارد. پيوند فطري، طبيعي و اخلاقي همزيستي و صلح با انسان از نظر واقعيتهاي عيني و حقايق تاريخي نيز مورد تاييد بوده و اصول و قواعد عقلي نيز اين پيوند معنوي را تاييد و تحكيم ميكند.
صلح از قديميترين آرمانهاي بشري است و به دليل اينكه بیشتر از هر ارزش ديگري در معرض تهديد و مخاطره بوده است، همواره انسانها چه از نظر تئوريكي و چه به لحاظ راهحلهاي عملي مقطعي در تلاش چارهجويي براي رسيدن به آن بودهاند. تاريخ سياسي جهان شاهد عهدنامهها و قراردادهاي دو يا چند جانبه بين دولتهاست كه نمايانگر گوشهاي از فعاليتهاي بشري در راه برقراري صلح و همزيستي است. در حقيقت تلاش براي صلح همواره به موازات اقدام براي تجاوز و جنگ افروزي در روابط بين ملتها ادامه داشته است.
همه آنهايي كه دم از صلح ميزنند از اين شعار ايدهآل مفهوم واحدي ندارند. زيرا بيگمان ايدئولوژيها و ديدگاههاي فلسفي همواره زيربناي واژهها به ويژه در علوم سياسي هستند. در حقيقت صلح مورد نظر سرمايهداري غرب به رهبري آمريكا با صلح مورد نظر كشورهاي مسلمان و صلح مورد نظر بوسيناييها با صلح مورد نظر صربها از زمين تا آسمان تفاوت دارد، صلح مورد علاقه يك قدرت بزرگ با صلحي كه يك كشور ضعيف براي حفظ موجوديت و استقلال خودخواهان آن است فرق ميكند. صلح براي يك كشور قدرتمند به معني آن است كه منافع ملي آن در اقصي نقاط عالم مورد تهديد قرار نگيرد، به آن كشور امكان استفاده از تمام منابع بالفعل و بالقوه را بدهد و در مجموع مفهومي وسيع جهاني از صلح را مد نظر دارد. مانند دركي كه آمريكا از صلح دارد. اما براي يك كشور ضعيف مانند كويت منظور از صلح چيزي جز حفظ موجوديت و در مخاطره نبودن استقلال و حكومتش نميباشد.
در فرهنگهاي سياسي هم صلح به معناي حالت آرامش در روابط عادي با كشورهاي ديگر و فقدان جنگ و نيز فقدان نظام تهديد ميباشد. همزيستي مسالمت آميز در روابط ميان كشورها با نظامهاي مختلف به معناي رعايت اصول حق حاكميت، برابري حقوق، مصونيت، تماميت ارضي هر كشور كوچك يا بزرگ، عدم مداخله در امور داخلي ساير كشورها و فيصله دادن به مسائل بينالمللي است.
مفهوم صلح در اسلام
در تعريف جهاد بايد گفت كه منظور از آن عبارت است از كوشش و بذل مساعي در جهتاعتلاي كلمه الله و تحقق حاكميت الهي بر روي زمين.
بنابر اين، صلحي كه اسلام ميخواهد با آن معنايي كه امروز از صلح در ميان دولتها متعارف است فرق دارد. صلح اسلامي داراي معني عميق و وسيعتري بوده و آنعبارت است از همزيستي و سازشي كه تحت نام خدا، كه عبارت از عدالت و امنيت اجتماعي وعمومي براي همه مردم است، روي كره زمين برقرار سازد.
صرف خودداري از جنگ حتي در حالتي كه اهريمن ظلم و زور و جهل و فساد بال و پرش را بر روي مردم جهان گسترانده شده از نظر اسلام صلح تلقي نميشود. صلح مورد نظر اسلام صلحي است، كه در آن همه ابناء بشر در يك جو و فضاي آزاد و آرام فكري براي تبليغ و نشر خداپرستي و تحقق كلمه والاي خدا و تحكيم حاكميت الهي بدون دغدغه خاطر با هم زندگي كنند و در كمال آزادي و استقلال از عدالت اجتماعي همه جانبهاي كه خداوند براي آنها مقرر فرموده بهرهمند گردند. بنابراين ملاحظه ميشود كه جهاد و صلح در اسلام داراي اهداف يكسان است.
اسلام دين صلح و سلم و صفاست و خود نام اسلام از ريشه سلم مشتق است. دو واژه صلح و سلم به كرات در قرآن كريم مورد استفاده قرار گرفته معاني عميق داشته و از اهميت ويژهاي برخوردارند. سلم در لغت به معني بركنار بودن از آفات و بيماريهاي ظاهري و باطني است. در قرآن مجيد آمده است:« اذجاء ربه بقلب سليم» يعني:( ابراهيم از جانب خدا با قلبي پاك و سالم از شرك به دعوت خلق آمد). (صافات 84)
در قرآن واژه سلم با صلح و مسالمت مترادف است. آنجا كه ميفرمايد:(يا ايها الذين آمنوا ادخلوا في اللسلم كافه)(بقره 208)( يعني: اي كساني كه ايمان آوردهايد همگي در سلم و صفا داخل شويد) . سلم به معني سازش عادلانه و همزيستي نيز آمده است: و (ان جنحوا للسلم فاجنح لها) يعني) :اگر به صلح گرائيدند پس بدان بگراي) و در جاي ديگري ميفرمايد: «فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلاً.» يعني: (پس اگر آن كفار از شما كنارهگيري كردند و از در صلح و سلم و صفا با شما درآمدند خداوند براي شما درباره آنان سلطهاي قرار نداده است).(نسا، 90) و بالاخره اسلام به معني انقيادو تسليم امر حق بودن و سر فرود آوردن فقط در برابر خدا و مشيت اوست و اين مبنايانديشه و رفتار يك مسلمان است.
واژه صلح در لغت به معني مسالمت، سازش و از بين بردن نفرت ميان مردم است و كلمات صلاح و صالح به معني مطابق با عدل و انصاف و شايسته و به دور از هرگونه فساد و اصلاح به معني صلح و الفت از همين واژه ريشه گرفتهاند.
خداوند در قرآن ميفرمايد: «فاتقوا الله واصلحوا ذات بينكم.» يعني:( به خدا تقوا بورزيد و ميان خود صلح برقرار نماييد).(انفاق، 1)
در آيه ديگري ميخوانيم: لاتفسدوا في الارض بعد اصلاحها. يعني: هرگز در زمين پس از آنكه كار آن به امر حق نظم و صلح يافت به فساد و تبهكاري بر نخيزند.
الذين يفسدون في الارض ولايصلحون. يعني:( مسرفين كساني هستند كه در روي زمين فساد ميكنند و اصلاح نميكنند.(شعرا، 152)
از احاديث مقدسه معصومين نيز سلم و صلح به معاني فراوان بكار رفته است.
بنابراين اصل و اساس از نظر اسلام صلح بوده و جهاد نيز ماهيت دفاعي دارد و هدف هر دو نشر عقايد توحيدي و حاكميت قوانين الهي بر جهان است.
” پيروزى در صلح ؟!”
فتح و پيروزي را عموماً در غلبه نظامي، و شكست را در ميدان جنگ تصور مي كنند . هر چند به ظاهر چنين مينمايد، امّا حداقل در عصر و نسل خود ، بدون آنكه كوچكترين برخورد نظامي صورت گرفتهباشد، شاهد فروپاشي ابر قدرت اتحاد جماهير شوروي بوده ايم! و برعكس نيز، سر برآوردن و پيدايش دو قدرت بزرگ اقتصادي و علمي جهان، يعني ژاپن و آلمان را شاهد هستيم كه هر دو شكست خورده كامل در جنگ دوم جهاني و در اشغال كامل نظامي بيگانه بودند.
اگر در گذشته تاريخ، قدرت نظامي تنها عامل تعيين كننده سرنوشت ملتها در شكست و پيروزي بود، به نظر ميرسد در جهان معاصر عوامل متعدد و پارامترهاي متنوعي وارد ميدان شدهاند. همچون: علم، تكنولوژي، اقتصاد، اطلاعات، افكار عمومي، هنر، سياست، تبليغات و …
غفلت از اين سلاحهاي مؤثر و كارساز در جهان امروز موجب شدهاست غيرت مندان بيشكيبي از كشورهاي اسلامي، جبران عقبافتادگي جوامع مسلمان را در ضربهزدنهاي نظامي به منافع قدرتهاي جهاني جستجو كنند و همچنان نيروي نظامي را مؤثر و مقصر اصلي بشناسند.
وقتي گورباچف در پروستريكا تصريح ميكند كه ما حتي از كره جنوبي هفت سال عقب افتادهايم، براي ما عبرتي باقي ميگذارد كه نقش پيشرفتهاي علمي و تكنولوژيك را در فراز و فرود ملتها بهتر درك كنيم و به ياد آوريم كه اگر مسلمانان تا قرون ۴ و ۵ هجري آقاي دنيا بودند، از جمله مرهون همان تفوقهاي علمي بر اروپاي قرون وسطاي مسيحي بود.
وقتي يك ملتي زمينگير و زبون و درمانده (Prostrate) ميشود، گوئي همه درهاي عالم به روي او بسته شده است . گشودن اين درها و بازكردن قفلهاي گران را در زبان عربي “فتح” ميگويند كه به فارسي “پيروزي” ترجمه ميشود. اما كلمه پيروزي هرگز بيان كننده محتوا و معناي ذاتي كلمه فتح نيست. كليد را در زبان عربي “مفتاح” مينامند كه وسيلهاي براي گشودن قفل درهاي بسته است .در قرآن كلمه فتح ده بار همراه “ابواب” (درها) آمده است كه مفهوم گشودن و بازكردن انواع موانع و گرههاي بسته را دارد.
خداوند را از آنجا كه گرهگشاي گرفتاري ها و باز كننده همه درهاي بسته به روي نوميدان است، “فتاح العليم” ميناميم و كليد همه پنهانيهاي جهان را نزد او مييابيم (عنده مفاتح الغيب) .پس مفهوم “فتح” در فرهنگ قرآني به مراتب گستردهتر از پيروزي محدود در ميدان جنگ است و پيروزي چه بسا در خارج از ميدان نبرد حاصل گردد.
در قرآن سورهاي به نام “فتح” آمدهاست كه از فتح بسيار آشكاري (فتح المبين) ياد ميكند. امّا اين فتح بر خلاف انتظار و تصور عمومي، از طريق يك “صلح”، كه به “صلح حُديبيه ” معروف شده است، حاصل گرديد؟! گرچه اين صلح به نظر جمعي از ياران پر جوش و خروش پيامبر، شكستي خفت بار محسوب ميگرديد، امّا درهاي بستهاي را به روي مسلمانان گشود (همان معناي فتح) كه دو سال بعد موفق شدند بدون جنگ و خونريزي دروازههاي مكه را بر روي خود باز كنند و نيرومند ترين دشمنان خود را به زانو در آوردند.
خلاصه ماجرا از اين قرار است كه در سال ششم هجرت در حالي كه پيامبر و مسلمانان رانده شده از مكه در اشتياق زيارت كعبه بيتابي ميكردند، طرح ابتكاري شگفتانگيزي به ذهن رسول خدا خطور كرد تا با سياستي مدبرانه بتوانند به مكه يعني قلب دشمنان خود كه اينك در سلطه قريش است وارد شوند. ورود به مكه از طريق نظامي براي مسلمانان در آن مقطع زماني، اگر نه غير ممكن، حداقل همراه با خونريزي بسيار از دو طرف بود و چنين قیمتی براي زيارت كعبه معلوم نبود مورد قبول خداوند باشد. اسلحه مورد نظر پيامبر در اين طرح “افكار عمومي”! بود. زيارت مكه يك حق به رسميت شناخته مسلم نزد اعراب شبه جزيره (از جمله مشركين كه بتهاي خود را در كعبه نگهداري ميكردند) به شمار ميرفت و او ميخواست اين بار از اين اسلحه استفاده كند!
پيامبر اعلام كرد كه امسال قصد زيارت كعبه دارد و از همه قبایل مسلمان و مشرك دعوت كرد او را در اين سفر صلحآميز عبادي، كه بدون ساز و برگ نظامي و با لباس احرام انجام ميشد، همراهي كنند. او با دعوت از كليه قبایل عربستان، در روزگاري كه از رسانههاي عمومي خبري نبود و وسيلهاي براي انتقال اطلاعات وجود نداشت، ميخواست دشمنان خود در مكه را در بازي سياسي به اصطلاح “آچمز” كند!
مسجدالحرام در مكّه مورد توجه اعراب در عبادات آنها بود. هر سال در ماه هاى حرام براى انجام مراسم حج بدان جا مى رفتند و كسى كه داخل مسجد الحرام مى شد ، داراى مصونيت و امنيت كامل بود، به گونه اى كه اگر كسى در مسجد با سرسختترين دشمن خود رو به رو مىشد ، جرأت نداشت شمشير بكشد و يا خونى بريزد، ولى قريش از آن زمان كه حضرت محمد(ص) و مسلمانان از مكه مهاجرت نمودند، تصميم گرفتند آنها را از زيارت مسجدالحرام محروم سازند و تنها از ورود آنها جلوگيرى به عمل آورند، نه از ساير اعراب، و مسلمانان به سبب اينكه از انجام دادن مراسم واجب دينى خود محروم گشته بودند، سخت متأثر و نگران بودند. شش سال از هجرت سپرى شد و مسلمانان در آتش اشتیاق زيارت مسجدالحرام مى سوختند، روزى گرد هم آمدند و رسول خدا(ص) نزد آنان رفت و به آنها اطلاع داد كه در عالم رویا ديده است كه مسلمانان با امنيت و آرامش وارد مسجدالحرام خواهند شد و حلق و تقصير میکنند. از اين رو رسول اكرم(ص) مردم مدينه و اعراب باديهنشين پيرامون اين شهر را براى انجام عمره (زيارت مسجدالحرام) به همراه خود فراخواند و در عين حال بيمناك بود كه مبادا قريش با او درگير شوند و يا او را از زيارت مسجدالحرام محروم سازند. عده زیادی از اعراب از انجام زيارت امتناع ورزيده و گفتند: ما گرفتار مال و اموال وزندگی خود هستيم، براى ما از خدا طلب آمرزش كن. سبب اصلی امتناع آنها از اين سفر اين بود كه آنها بر اين باور بودند كه حضرت محمد(ص) و يارانش هرگز از اين سفر خود باز نخواهند گشت و مشركان همه آنها را به قتل می رسانند. اين مطلب را خداوند از قول آنان چنين بازگو می فرماید:
( اعرابى كه از سفر فتح مكه تخلف ورزيدند به تو خواهند گفت كه اموال و خانواده ما سبب حضور نيافتن ما شد. اينك برايمان طلب آمرزش كن، آنها آنچه را در دل بدان عقيده ندارند برزبان می آورند. اگر خداوند اراده كند به شما زيان يا سودی برساند، چه کسی می تواند مانع او شود، بلكه خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است. از اين گذشته، شما پنداشتيد كه رسول خدا و مومنان همه كشته می شوند و هرگز به خانوادههايشان بر نمیگردند).
رسول گرامی با مهاجرين و انصار و ساير اعرابى كه بدو پيوستند به قصد زیارت خانه خدا از شهر خارج گرديد. تعداد آنان به هزار و چهار صد نفر بالغ می شد و به جز شمشیر هایی كه در نيام داشتند اسلحه دیگری نداشتند. آنان قربانی های خود را پيشاپيش به حركت در آوردند تا قريش و ساير مردم بدانند كه آنان به قصد زيارت، رهسپار مكه شدهاند، نه براى جنگ و مبارزه. هنگامی كه نبی اكرم(ص) در بين راه به منطقه ای به نام (عسفان) وارد شد، بدو خبر رسيد كه قريش از آمدن آنان مطلع شده و گرد هم آمدهاند تا مانع ورود آنها به مكه شوند و با سپاهی به فرماندهی خالد بن وليد (كه هنوز اسلام نياورده بود) آماده نبرد با آنان هستند.
{وقتی پيامبر از آمادگی قريش براى جنگ آگاه گرديد، فرمود: (وای بر قريش، جنگ، آنها را نابود سازد، چه می شد كار مرا به ساير قبايل بتپرست واگذار می کردند كه اگر بر من پيروز می شدند به هدف خود می رسیدند و اگر من بر آنها پیروز می گشتم در اين صورت بدون قتل و كشتار اسلام می آوردند به خدا سوگند، در تبليغ آيين یکتا پرستی کوشش خواهمكرد تا خداوند آن را پيروز گرداند و يا در اين راه كشته شوم». آنگاه رسول خدا(ص) آنان را از راهى ديگر در سمت راست و نزديك حدیبیه رهنمون شد و در آنجا شتر حضرت زانو زد. مردم با شگفتى گفتند: شتر زانو زد! حضرت فرمود: (زانو نزد، اما آنچه مانع رفتن فيل به مكه شد [فرمان خدا] از رفتن اين شتر نيز جلو گیری به عمل آورد». همچنين فرمود: (اگر امروز قريش از من چیزی بخواهند كه باعث تحكيم روابط خویشاوندی شود، من آن را انجام خواهم داد و سپس شتر خويش را به حركت در آورده و تغيير مسير داد، و شتر به سرعت راه افتاد تا اينكه پيامبر(ص) در نزديكترين منطقه به حديبيه فرود آمد.
تشنگی بر مردم چيره گشت، رسول خدا(ص) تیری از تركش خود بيرون آورد و به یکی از ياران خود داد تا آن را در چاهی در آن منطقه قرار دهد،وی تير را داخل چاه فرو برد، ناگهان آب بالا آمد و آنها سیراب گشتند، به گونه ای كه بر لب چاه نشسته بودند و با ظرف های خود آب برداشته می نوشیدند.}
اگر او و يارانش را به مكه راه ميدادند، پيروزي مسلمانان به شمار ميرفت و همه ميگفتند جمع قليلي كه شبانه از اين شهر گريختهاند، اينك پس از شش سال با هزار نفر سرفرازانه وارد شهر ميشوند! و اگر مانع ورود جمعي زائر غير مسلح به مكه ميشدند، افكار عمومي شبه جزيره، كه اينك نمايندگانش به عنوان خبرنگار حضور دارند، رهبران مكه را كه ادعاي توليت كعبه داشتند محكوم ميكرد و اين حكم از نظر اقتصادي نيز براي كافران تاجر پيشه مكه كه نيازمند افكار عمومي بودند، گران تمام ميشد.
سرانجام در مذاكراتي كه به وقوع پيوست، مشركان تن به امضاي صلحنامهاي دادند كه طي آن مسلمانان به رسميت شناخته شدند و با رفع تحريم سياسي، اقتصادي، مذهبي، ساير قبایل كه تا كنون به ملاحظه قدرتمندان مكه، جرأت نزديكي با مسلمانان را نداشتند، با آنان پيمان بسته و راه ورود آرمان و انديشه اسلام را به قلب قبایل خود گشودند.
و چنين شد كه پيامبر با هزينهاي اندك، زمان ارزشمندي براي توسعه اسلام خريداري كرد و دو سال بعد با سپاهي عظيم قدرتي را به نمايش گذارد كه قريش ترجيح داد تسليم بلاشرط شود و موانع آزادي اسلام و توحيد ابراهيمي را از سر راه بردارد.
صلحي را كه دو سال قبل پيامبر به رغم بسياري از مسلمانان افراطي امضاء كردهبود، از آنجایي كه گشاينده همه گرهها گرديد، خداوند به راستي “فتح المبين” (گشاينده آشكار) ناميده و سورهاي را به يادگار و براي عبرت مسلمانان آينده، به خصوص روزگار فعلي ما، كه اين همه با خشونت ورزيهاي خود به افكار عمومي مردم جهان بي اعتنایي ميكنيم، باقي گذاشته است.
از مُجّمَع بن حارثه نقل شده كه گفت: ما در حديبيه حضور داشتيم، وقتی از آنجا رفتيم ديديم رسول خدا(ص) در محلی به نام (كراع الغميم) ايستاد و مردم را گرد آورد و آیاتی را كه بر او نازل شده بود برايشان تلاوت فرمود:
(ما فتحی آشكار برايت به وجود آورديم تا خداوند از گناهان گذشته و آيندهات درگذرد و نعمتش را بر تو تمام می گرداند و به راه راست هدايتت می کند و تو را به پیروزی با عزت می رساند.
ممكن است خواننده شگفتزده شود كه قرآن اين صلح را فتح المبين خوانده، حال آنكه قبلاً همه لشکریان به جز ابوبکر ، آن را پيمان نامه ای ضعيف و ذلت بار می دانستند ، ولی مسلمانان بعدها نتيجه اين صلح را ديدند و برايشان روشن شد كه اين صلح به خير و مصلحت آنها و از هر فتح و پیروزی قبلی ، سودمندتر بوده است، بلكه متوجه شدند كه واجب بوده چنين آرامش جنگی برقرار شود تا مقدمه ای باشد براى راه یابی به دل های مردم از طريق باور و دليل، نه از طريق شمشير و زور. به ناچار بايد آتش بس (آرامش جنگی ) برقرار گردد تا مدتی جنگ و خونریزی صورت نگيرد و اهل خرد بتوانند با آرامش و دور از هرگونه جنجال در اصول و اركان اين دين جديد، اندیشه کند و از روی يقين و باور، پذیرای آن شوند، نه از ترس و بيم.
ولی براى آن دسته از کسانی كه پذیرای اين صلح نبودند [عمر و امثال او] دیری نپاييد كه پس از گذشت دو سال از انعقاد آن، هنگام فتح مكه راز و حكمت آن در روشنترين مظاهر آن برايشان پديدار گشت. یکی از مسلمانانی كه خود در ماجرای اين صلح حضور داشت، اين رخداد مهم صلح نامه را اين گونه وصف میکند : ( وقتی آتش بس اعلام شد و جنگ آرامش يافت، برخی از مردم از بعضی ديگر امان يافتند و با يكديگر ديدار كرده و در بحث و مناقشات به گفتگو نشستند، در اين فاصله با هر صاحب اندیشه ای كه درباره اسلام گفتگو به عمل می آمد ، اسلام را می پذیرفت و در مدت اين دو سال به اندازه تمام افرادی كه قبلاً به اسلام گرويده بودند و يا بيشتر از آن تعداد،پذیرای اسلام شدند و دليل آن اين است كه رسولخدا(ص) با تعداد هزارو چهار صد نفرراهی حديبيه شد، در صورتی كه پس از گذشت دو سال، براى فتح مكه دههزار تن آن حضرت را همراهی می کردند.
از ابن مسعود منقول است كه گفت: شما فتح مكه را فتح می شمردند ولی ما فتح را صلح حديبيه می دانیم.
اقدامى كه پيامبر(ص) در مورد اين صلح كرد و پذيرش شرايط دستور آن به رغم ميل باطنی بيشتر يارانش و وصفی كه قرآن از اين صلح به فتح المبين كرده، آن هم در زمانی كه هنوز نتايج آن پديدار نشده بود، از طرفی گذشت زمان بر کاری كه رسول خدا(ص) انجام داد، همه اين موارد، قوی ترین دليل بر صدق نبوت حضرت محمد(ص) بوده و نيز دليل بر اين است كه قرآن وحی الهی است.
آیا به نظر شما دینی که رسیدن به صلح برایش فتح است آیا چنین دینی به نظر شما تروریست و جنگجوست؟
قضاوت را به عهده شما وا میگذاریم…
نظرات جالبی از اندیشمندان برگ غربی
گرچه مطالبی که اینجا می آید ربط مستقیمی به موضوع نوشته ندارد اما خود میتواند سندی بر حقانیت و صحت اندیشه های اسلامی باشد خصوصاً که از دهان طلایه داران فرهنگ رب خارج شده باشد
قرآن کتابی است که در ابعاد مختلف زندگی، آدمی را رهنمون است و همچون خورشیدی فروزنده، کس یارای انکار خصائص و ویژگیهای گوناگون وجودی آنرا ندارد و هر کس به سهم خویش و به اندازه ظرف درونیش از بحر لایزال آن رفع عطش میکند.
در این قسمت آرای مختلف از بزرگان و اندیشمندان غیر مسلمان را در خصوص آن بررسی مینماییم که به نوبه خود بیانگر فراگیر شدن تعالیم آسمانی این کتاب الهی است و البته یادآوری این نکته ضروری است که هر اندیشمند، از زاویه دید خود به قرآن نگریسته است و بدیهی است که قادر به کشف تمام ابعاد و ویژگیها و همچنین عمق معارف آن نبوده باشد.
1- آلبرت اینشتاین (1955 – 1879):
2- “قرآن کتاب جبر یا هندسه یا حساب نیست، بلکه مجموعهای از قوانین است که بشر را به راه راست، راهی که بزرگترین فلاسفه دنیا از تعیین و تعریف آن عاجزند، هدایت میکند.”
2- ویل دورانت (متولد 1885):
3- “رفتار دینی در قرآن شامل رفتار دنیوی نیز هست و همه امور آن از جانب خدا و به طریق وحی آمده است. قرآن شامل مقرراتی دربرگیرنده: ادب، تندرستی، ازدواج، طلاق، رفتار با فرزندان و حیوانات و بردگان، تجارت، سیاست، ربا، دین، عقود، وصایا، امور صناعت، مال، جریمه و مجازات و جنگ و صلح است. قرآن در جانهای ساده، عقایدی آسان و دور از ابهام پدید میآورد که از رسوم و تشریفات ناروا و از قید بتپرستی و کاهنی آزاد است. قرآن اصول نظم جمعی و وحدت اجتماعی را در بین مسلمانان استوار کرده است.”
3- ناپلئون بناپارت (1821 – 1769):
4- “قرآن به تنهایی عهدهدار سعادت بشر است. امیدوارم آن زمان دور نباشد که من بتوانم همه دانشمندان و تحصیلکردگان تمامی کشورها را با یکدیگر متحد کنم و نظامی یکنواخت، فقط براساس اصول قرآن مجید که اصالت و حقیقت دارد و مردم را به سعادت رهبری میکند، تشکیل دهم.”
4- مهاتما گاندی (1948 – 1869):
5- “از راه آموختن دانش قرآن، هر کس به اسرار وحی و حکمتهای دین بدون داشتن خصوصیات مصنوعی، نایل میشود. در قرآن چیزی دیده نمیشود که اعمال زور را جهت برگرداندن مذهب اشخاص تجویز کند. این کتاب مقدس به سادهترین وضع ممکن میگوید: اکراه در دین وجود ندارد.”
5- گوته (شاعر آلمانی) در سال 1832 گفت:
6- “سالیان دراز کشیشان از خدا بیخبر، ما را از پیبردن به حقائق قرآن و عظمت آورنده آن محروم و دور نگهداشتند، لیکن بر اثر پیشرفت علم، عن قریب این کتاب توجه افراد بشر را به خود جلب میکند و محور افکار همگان میگردد.”
6- لئون تولستوی (فیلسوف روسی):
7- “قرآن مشتمل بر تعلیمات و حقایق روشن است. و عموم افراد بشر میتوانند از آن بهرهمند شوند.”
7- برنارد شاو (فیلسوف انگلیسی) :
8- پیش بینی میکند که اروپا در آینده، دین و کتاب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول خواهد کرد.
8- دکتر مارکس (1883 – 1818):
9- “قرآن شامل تمام پیامهای خدایی است که در تمام کتب مقدسه، عموماً، برای جمیع ملل آمده است. در قرآن آیاتی موجود است که اختصاص به طلب علم و دانش و تفکر و بحث و تدریس دارد و چارهای جز این اعتراف ندارم که این کتاب محکم، بسیاری از اشتباهات بشر را تصحیح کرد.”
9- دکتر شبلی شمیل (1917 – 1853) (شاگرد ویژه داروین):
10- “رسول و پیامبر اسلام با بلاغت قرآن، عقول بشری را متوجه خویش ساخت و آنها را در برابر کتاب خویش از خود بی خود کرد.”
10- شارلس فرانسیز (استاد آمریکایی):
“انجیل کتابی است که در آمریکا کسی آن را نمیشناسد ولی قرآن کتابی است که هر مسلمان با آن آشناست؛ و این ادعا گزاف نیست. ولی باید گفت که نشناختن انجیل، از خوششانسی مذهب مسیحیت است.”
11- پروفسورهانری کربن (اسلام شناس معاصر فرانسوی):
“اگر اندیشه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خرافی بود و اگر قرآن او وحی نبود، هرگز جرأت نمیکرد بشر را به علم دعوت کند. هیچ طرز فکری و هیچ بشری به اندازه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن، آدمی را به دانش دعوت نکرده است. تا آنجا که در قرآن 95 بار از علم و فکر و عقل سخن به میان آمده است.”
منابع:
1-حجازي، فخرالدين: جنگ از ديدگاه نهج البلاغع، بعثت، تهران، 1362 2-دوست محمدي، احمد: ديپلماسي و رفتار سياسي در اسلام، انتشارات دانشكده حقوق و علوم سياسي، 1382 3-شهيدمطهري مرتضي: جهاد، صدرا، تهران، 1373 4-نوري، حسين: جهاد، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1367
5-به نقل حلبى در سيره خود، ج3، ص 25 و 26 و مصادر ديگر، و نيز طبق نقل برخى از منابع شيعه مانند: بحارالانوار، ج20، ص353، اين پيماننامه داراى هفت بند بوده كه مؤلف به چهارتاى آن اشاره كرده است. <ج»
6- آنچه از تاريخ استفاده مىشود اين است كه پيشنهاد پيامبر(ص) براى ذبح قربانى، تنها بر عمر و يارانش گران آمد.