♦به گزارش سرویس اندیشهء سلام نیوز سپهبد شهید صیاد شیرازی خاطره ای را از فتح خرمشهر روایت می کند که با توجه به نزدیک شدن سالروز آزادسازی خرمشهر در 3 خرداد بسیار شنیدنی است:
در خرمشهر یا عملیات بیتالمقدس، جبههای که مقابل دشمن داشتیم ۱۷۰ کیلومترمربع بود. از محل تلاقی رودخانه کارون با بهمن شیر تا تلاقی رودخانه نسیان با هورالعظیم ۱۷۰ کیلومتر طول خطی بود که ما باید به دشمن حمله میکردیم. قرارگاه کربلا تقسیم کار کرد.
سه قرارگاه:۱- قدس در شمال ۲- خاتم در مرکز ۳- نصر در جنوب را سازمان داد و در هر قرارگاه رزمندگان اسلام (ارتش و سپاه) ید واحدی شدند وفرماندهی واحدی پیدا کردند و تحت امر قرارگاه کربلا، آماده عملیات شدند. این عملیات بلافاصله پس از عملیات فتح المبین انجام گرفت. همه رزمندگان ما در حالت روحی بانشاط و آماده ای بودند، برای یک رزم سنگین که فضای عملیات آن، حدود ۶۰۰۰ کیلومترمربع بود. عملیات در مرحله نخست با عبور از رود کارون انجام شد؛ از شرق به غرب. رزمندگان در همان شب اول ۲۵ کیلومتر پیشروی کردند و تا جاده اهواز به خرمشهر رسیدند.(البته در بخشی از جبهه). در مرحله دوم به طرف مرز رفتند و حدود ۱۴ کیلومتر دیگر پیشروی کردند و خودشان را به مرز ایران و عراق رساندند و چون مسیر عبور به صورت پیکانی جلو میرفت، دشمن به وحشت افتاد. از قسمت شمال که دشمن عقب نرفته بود، رزمندگان ما موفق نشده بودند پیشروی کنند. اما دشمن از ترس این که مبادا بصره را از دست بدهد، پا به فرار و عقبنشینی گذاشت، چون مسیر حرکت ما به سمت بصره بود. در نتیجه در مرحله سوم، خود دشمن عقب نشست و رزمندگان ما دنبالش کردند تا اینکه به کوشک و طلائیه رسیدند.
پس از ۲۳ روز نبرد، حدود پنج هزار کیلومترمربع از خاکمان آزاد شده بود. مردم از پشت جبهه زنگ می زدند، تماس می گرفتند که پس خرمشهر چی شد! همه منتظر آزادسازی خرمشهر بودند و نمیدانستند که چه بر ما می گذرد. حتی اگر یک روز هم در جبهه بودید، میفهمیدید که ۲۳ شبانه روز در معرض آتش بودن یعنی چه! ما به فرماندهان فشار آوردیم که به شلمچه بیایند و خط دشمن را قطع کنند. دوباره دو شب پشت سر هم حمله کردیم. تلفات سنگینی به دشمن وارد کردیم، ولی برای قطع کردن دشمن موفق نشدیم و تلفاتی هم دادیم.
شاید منطقیترین پیشنهادی که می شد در این شرایط داد این بود که بگوییم دو ماه به ما فرصت بدهید تا خودمان را آماده کنیم و بعد حمله کنیم به خرمشهر! هر چه فکر میکردیم به نتیجه نمیرسیدیم، چون این دو ماه فرصتی بود برای دشمن که قطعاً کاری کند که دیگر ما نتوانیم به هدف خود دست پیدا کنیم. توی این صحنه بودیم که خدای متعال جرقه امداد خودش را در فرماندهی قرارگاه کربلا زد. بنده و فرماندهی کل محترم سپاه نشستیم و روی آن طرح کار کردیم و قرار شد این فرمان را به عنوان فرمانده قرارگاه، من به فرماندهان ابلاغ کنم.
قرار شد فرماندهان در آن طرف جاده اهواز- خرمشهر در سنگری جمع شوند. همه جمع شدند، من سخنرانی کردم و فرمان را ابلاغ کردم و تمام شد. دیدم همه فرماندهان به هم نگاه میکنند.سکوت پرمعنایی بود. حاج احمد متوسلیان گفت: جناب سرهنگ، ما پیشنهادهایی به شما داده بودیم چرا به آنها توجهی نشد؟ و من گفتم: این فرمان فرماندهی قرارگاه است. او سرش را انداخت پایین. فهمیدم که قانع نشد. نفر بعد سردار شهید حسین خرازی بود که گفت: جناب سرهنگ چرا به منطق ما توجه نشده؟ و من دوباره حرفم را تکرار کردم. او هم قانع نشد.
سومین نفر ارتشی از آب درآمد. استادی بود از دانشگاه فرماندهی و ستاد جنگ. خیلی مؤدبانه گفت: جناب سرهنگ ما به شما سه راهکار دادیم. اما در میان آنچه شما گفتید، هیچ کدام از این راهکارها نبود. من به او گفتم: جناب سرهنگ، شما استاد هستید؛ مگر نمیدانید فرمانده در مقابل راهکارها یا یکی را انتخاب میکند و یا هیچ کدام را؟ این طور جاها فرماندهی هم خیلی خطرناک می شود. یک دفعه دیدم در آن صف آخر سردار سرتیپ سید رحیم صفوی دارد میخندد، بدون آن که حرفی بزند. خندهاش هم مصنوعی بود. دیدم صحنه یک طور دیگر شد. یک دفعه حاج احمد برگشت و گفت: چرا میخندی؟ مثل این که چیز دیگری میخواهی بگویی. صفوی گفت: معذرت میخواهم. سوء تفاهم نشود، اما ما تابع دستور هستیم. تا آمدم از او تشکر کنم، حاج حسین هم حرف او را تکرار کرد و من ناخودآگاه گفتم پس چرا معطل هستید، وقت نداریم… . بالاخره گذشت و بعد از ۴۸ ساعت طرح عملیاتی بین شلمچه، پل نو و جزیره ام الرساس که در وسط قرار داشت، آماده شد. عملیات انجام شد. همان اوایل، جناح راست که در اختیار حاج احمد متوسلیان بود، با یک تیپ از ارتش، توش و توان دشمن را بریدند و جلو رفتند و دادشان درآمد که چرا جناح چپ نمیآیند؟ از دو طرف دارند ما را میزنند…