هر شاعری دارای مختصات و مشخصاتی است. تعلق و خاستگاه ملی هر شاعری، جهانبینی او، زبان او، نوع آثار او، تأثیر پذیری او، تأثیر گذاری او، سبک سخن او، گونه غالب بر آثار او مبین این مشخصات و مختصات است. بالاخره هر شاعری، یک ویژگی بارز دارد. ویژگی فردوسی، حماسه سرایی او، ویژگی مولانا، در غزلیات دیوان شمس، شورانگیزی سخن او و در مثنوی، خصوصیت تعلیمی او، ویژگی سعدی، روانی و شیوایی سخن او، یعنی سهل و ممتنع بودن نظم و نثر او، ویژگی خیام، فلسفه و شکاکیت او در قالب کوتاه رباعی است. امّا حافظ همه این ویژگیها را در شعر خود حفظ کرده و با رموز و اصطلاحات خاص با پیروی از مذهب و مکتب رندی، جامع همه آن خصایص شده و به همین دلیل، محبوبترین شاعر فارسی زبان است.
آری، خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (وفات ۲۳۷ ق)، حافظه ایرانیان است. حافظ، وجدان ناخودآگاه جامعه ایرانی و محبوبترین شاعر فارسی زبان است. البته از دیرباز به حافظ نیز مثل هر چهره تاریخی و فرهنگی دیگر نگاههای متفاوتی شده است و هویت او از منظرهای مختلفی بررسی شده است، از جمله:
۱ـ یک نوع نگاه به حافظ، نگاه تاریخی و جغرافیایی است. نگاه تاریخی در محدوده زمان و مکان نشان میدهد که حافظ در چه زمانی و چه مکانی از چه پدر و مادری در عصر کدام سلطانی و خلاصه در چه محیطی متولد شده، رشد کرده، نزد چه استادانی چه درسهایی خوانده و با معاصران خود چه روابطی داشته است. برای مثال «تاریخ عصر حافظ» تألیف دکتر قاسم غنی نمونه بارز مطالعات تاریخی درباره حافظ است.
۲ـ یک نگاه دیگر به حافظ، نگاه کاملاً فرهنگی و اندیشگی و گاهی نگاه عقیدتی و مذهبی است. برای مثال، شاعر نامدار همروزگار ما، احمد شاملو در مقدمه بر حافظ شاملو، از حافظ به اقتضای نگرش خود، ملحدی تمام عیار ساخته است (مثل کار صادق هدایت در ترانههای خیام). شاملو به صراحت میگوید:
«کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که یک تنه وعده رستاخیز را انکار میکند؛ خدا را عشق و شیطان را عقل میخواند!»
امّا در مقابل شاملو، عدهای نه تنها خواجه را حافظ قرآن و عارف معارف دینی و جامع لطایف حکما با کتاب قرآنی دانستهاند بلکه حتی بعضی از شیعیان، اشعار او را با تأویل و تفسیر خود از مقوله شعر آیینی بلکه با مصادره به مطلوب، بسیاری از غزلیات حافظ را در شرح مدایح و مناقب آل علی و یا مصائب و تعزیه امام حسین و یارانش و شهادت ایشان در کربلا دانستهاند.
عدهای هم با قیاس به نفس، حافظ را رند شراب خوار دانستهاند و عدهای همه اشعار او را به عرفان محض و توحید ناب و عشق الهی تأویل کرده اند.
۳ـ در برابر نگاههای متفاوت یاد شده در سطور پیشین، که خواه ناخواه مقید به قیود زمان و مکان و مرتبط با اندیشه دیگران است، جمعی به اندیشههای والای فرازمانی و فرامکانی حافظ که همان صلح کل باشد، توجه کرده اند. حافظ زمان ناپذیر است زیرا پیام او جهانی است. وقتی از مروت و جوانمردی یا از مدارا و تسامح و تساهل صحبت میکند، زمان ناپذیر میشود:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
این پیام صلح و مدارا، محدود به ایران و انیران یا شرق و غرب یا مسلمان و نامسلمان نیست. یک پیام اخلاقی کهنه نشدنی و زمان ناپذیر است. چرا که نه؟ حافظ باید چنین باشد چون حافظه ایرانیان است و همه معترفاند که کهنترین سند نوشتاری حقوق بشر، فرمان کورش کبیر در ۰۱۵ ق.م. است که اصل هم زیستی مسالمتآمیز و صلح جویی و احترام به تمام ادیان و مذاهب و حق همگان را در برخورداری از صلح و آرامش در بر دارد که باز به قول حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
حافظ در همین غزل عمیق فلسفی و عرفانی اش که به بار امانت الهی اشاره میکند، میگوید:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
می و میخانه در شعر فارسی هر چند بار ملامتی بودن و اشاره به نفس لوّامه را هم دارد، امّا عموماً در اشعار عرفانی و مخصوصاً در شعر حافظ، استعاره از عشق است و بعد که میگوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
هم در اینجا کنایه «من» مقصود حافظ از بار امانت همان عشق و معرفت است. واژه و مفهوم از نوع بشر است و این تلمیح به آیه قرآن دارد که:
انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض… فحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.
یعنی آسمان و زمین و فرشتگان نتوانستند بار عشق و معرفت الهی را تحمل کنند و تنها انسان بود که زهره و جگر این کار را در خود دید.
اینجاست که حافظ میگوید جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه. ملت در اینجا به معنای دین و مذهب است. یعنی اختلاف ادیان را کنار بگذار و خود را درگیر آنها نکن زیرا به قول مولانا تعصب، خامی است و متعصبان که با پیروان ادیان دیگر به صلح و صفا و تسامح و مدارا رفتار نمیکنند، بر اثر افسانه سراییهای مذاهب باطل خود از حقیقت دور شدهاند.
کلید واژه حافظ دو چیز است یکی عشق و دیگری رندی. درباره عشق حافظ با آن که حافظ کل قرآن بوده است، میگوید:
عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ
قرآن زبر بخوانی در چارده روایت
این مقطع کلیدی غزل حافظ را اکثر اشخاص غلط میخوانند. در همین مجلس هم یکی از سخنرانان محترم، دوست عزیز اندیشمند من جناب آقای دکتر حسین باهر (دانشیار بازنشسته دانشگاه شهید بهشتی) آن را مطابق قول قدیم مثل دیگران چنین خواندند که:
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
این قرائت شعر، مفهوماً نمیتواند درست باشد، زیرا به این معناست که عشق فقط در صورتی به فریادت میرسد که قرآن را در چهارده روایت از بر داشته باشی. به عبارت دیگر این که عشق، فریادرس تو باشد، مشروط و موکول به آن است که قرآن را در چهارده روایت حفظ کنی. گمان نکنم هیچ شخص عاقلی حتی قشریترین مسلمانان سنتی و اشعری مسلک هم چنین شرط و شروطی برای عشق الهی منظور بدارند. به عکس، خوانش من از این شعر آن است که:
عشقت رسد به فریاد، ور خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
یعنی حتی اگر حافظ هم باشی و قرآن مجید را در چهارده روایت قادر به قرائت باشی، بازهم آن چیزی که عاقبت به فریادت میرسد، عشق است نه صرف قرائت و تلاوت قرآن و ادای صحیح آنها از مخارج حروف و برابر قرائتهای قاریان سبعه هر کدام در دو خوانش مختلف. نه! صرف تلفظ و قرائت آیات به تنهایی مفید نیست. عشق مؤثر است.
به همین دلیل، یعنی برای خوانش صحیح حافظ، من که بر چندین نسخه از چاپ حافظ از جمله بر دیوان حافظ چاپ مرحوم فضلالله درویش به فارسی و انگلیسی مقدمه نوشتهام، در چاپ دیگری با نوشتن پله کانی اشعار حافظ، موارد تأکید الفاظ و عبارات را با بخش بندی درست نشان داده ام تا خوانندگان در قرائت شعر حافظ دچار اشتباه نشوند.
بگذریم و به کلیدواژههای شعر حافظ، باز گردیم، اولین کلید واژه شعر حافظ، عشق است:
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه عاقل! هنری بهتر از این؟
کلید واژه دیگر شعر حافظ، کلمه رند است. رند در ادبیات کلاسیک مفهوم منفی دارد، چنان که در تاریخ بیهقی در داستان بر دار کشیدن حسنک وزیر آمده است که مشتی رند را (یعنی اراذل و اوباش) را سیم دادند که به سوی حسنک، سنگ پرتاب کنند.
امّا حافظ، رند را یک شخص کامل و دل آگاه میداند که به اسرار عالم آشناست و اگر به چیزی اقرار میکند یا چیزی را انکار میکند، نه از سر سادگی و زودباوری یا از سر حیله گری و جهالت است بلکه از روی آسانگیری جهان است.
حدیث از مطرب و میگو و راز دهر کمتر گو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
بنابراین، حافظ عصاره فرهنگ ایران را اعم از فرهنگ ایران باستان و فرهنگ ایران پس از اسلام را پالایش و لای روبی کرده و آنها را به ما تحویل داده است. شعر او عناصری از فردوسی، سعدی، مولوی و خیام را در هم تنیده و به ما ارمغان کرده است. حافظ میگوید: